آسمون ریسمون | ||
امروز داشتم دفترچه خاطرات دوران دبستانم را ورق میزدم ... شماره تلفن ها هنوز 5 رقمی بود چه خطایی داشتیم و چه غلط املایی هایی(موید نه معید:)) قهرکردنای لطیفمون کلاس اول راهنمایی که آخراش بدجور میزنیم تو برجک هم.....اول قربون صدقه هم میرفتیم و بعد قهرمیکردیم:) این یادداشت های سر کلاسه که بین هم ردوبدل میکردیم تا کمتر پچ پچ کنیم..همیشه با کاغذ سر کلاس درحال حرف زدن بودیم همه اینا را نگه داشتم..الان که نگاش میکنم میبینم چه ساده و صادقانه باهم حرف میزدیم...یادباد آن روزگاران یاد باد
ماه های اردیبهشت که میشد آب بازی های ماهم شروع میشد طوری که لچ آب میشدیم برای اینکه معلم دعوامون نکنه چادر میپوشیدیم و مینشستیم سرکلاس و و قتی هم که ازمون میپرسیدن چرا چادر پوشیدین میگفتیم کولرا زیادی خنک میکنه و ماهم سردمونه:) هرچی دم دستمون میومد آب میکردیم و میریختیم توی هم حتی با چکمه های بلند سلایدار که برای شست و شو میپوشید و همیشه نزدیک آب خوری بود.... وقتی نزدیک عید نوروز میشد یا آخرسال برای هم کارت پستال مینوشتیم و به هم میدادیم هییی روزگار چه زود میگذری...چقدر بی دغدغه میخندیدیم و شیطنت میکردیم میشه که من بشم همون بچه شاد اون روزا که فقط فکرش شیطنت بود و بس و هیچ دغدغه ای نداشت:( [ جمعه 91/5/13 ] [ 2:8 عصر ] [ بلای آسمونی ]
|
||
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |