سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

امروز داشتم دفترچه خاطرات دوران دبستانم را ورق میزدم ...
دبستانم چندقدمی خونمون بود و مدیر مدرسه همسایه دیوار به دیوارمون بود:)
وسایل آزمایش اعم از پیاز ،سیب زمینی،کرفس و.. من باید از خونه میاوردم چون نزدیکترین خونه به مدرسه بودم...هروقتم که دفتریا کتابی جا میذاشتم یواشکی زنگ تفریح جیم میشدم و میرفتم از خونه میاوردم:)

یادش بخیر تو دفترچه خاطرات چه چیزایی واسه هم مینویشتیم..عکس بعضی صفحه هاشو اینجا گذاشتم

شماره تلفن ها هنوز 5 رقمی بود


 چه خطایی داشتیم و چه غلط املایی هایی(موید نه معید:))


اینم یه جور دیگه تحویل گرفتنای دوستام:)

قهرکردنای لطیفمون کلاس اول راهنمایی که آخراش بدجور میزنیم تو برجک هم.....اول قربون صدقه هم میرفتیم و بعد قهرمیکردیم:)


اگه نمیشه بخونی متنش این بود:
فائزه خانم گل گلاب با من قهرباش.آسمان که به زمین نمی آید و این طور نیست که شب ها خواب نروم  به خاطر تو...به درک که با من قهر کردی....(ادامه نامه توسط دوستم سارا نوشته شد)میدانم که شب ها خواب من و محبوبه را میبینی الان هم بیار ناراحت هستی و خداخدا میکنی تا من و محبوبه با تو آشتی کنیم و درس نمیفهمی...(در جواب ،فایزه دوستم میگه): اصلا هم اینطور نیست کسی نمیخواهد با شما آشتی کند رویا هم باشما قهر است تازه اگر شما شب خواب مارا ببینید من که بهتر از همیشه خواب میروم

این یادداشت های سر کلاسه که بین هم ردوبدل میکردیم تا کمتر پچ پچ کنیم..همیشه با کاغذ سر کلاس درحال حرف زدن بودیم



مقوم دوستی بود که کمی تا اندازه ای تنبل بود که هرموقع نمرمون کم میشد به هم این جمله را میگفتیم:)

همه اینا را نگه داشتم..الان که نگاش میکنم میبینم چه ساده و صادقانه باهم حرف میزدیم...یادباد آن روزگاران یاد باد

 

ماه های اردیبهشت که میشد آب بازی های ماهم شروع میشد طوری که لچ آب میشدیم برای اینکه معلم دعوامون نکنه چادر میپوشیدیم و مینشستیم سرکلاس و و قتی هم که ازمون میپرسیدن چرا چادر پوشیدین میگفتیم کولرا زیادی خنک میکنه و ماهم سردمونه:)

هرچی دم دستمون میومد آب میکردیم و میریختیم توی هم حتی با چکمه های بلند سلایدار که برای شست و شو میپوشید و همیشه نزدیک آب خوری بود....

وقتی نزدیک عید نوروز میشد یا آخرسال برای هم کارت پستال مینوشتیم و به هم میدادیم

نمونه هاش:




هییی روزگار چه زود میگذری...چقدر بی دغدغه میخندیدیم و شیطنت میکردیم

میشه که من بشم همون بچه شاد اون روزا که فقط فکرش شیطنت بود و بس و هیچ دغدغه ای نداشت:(


[ جمعه 91/5/13 ] [ 2:8 عصر ] [ بلای آسمونی ]
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب

بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 86491